محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

29 منوپسرکم

ساعت از سه نیمه شب گذشته ومحمد عمادم برای شیر خوردن بیدار شده .برق قطع شده ومن با نور چراغ شارژی به پسرم شیر میدم ..شیرشومیخوره میذارمش روی شونه م تا آروغ بزنه ...گرمای نفسش رو روی گردنم حس میکنم ...خیلی آروم صورتم رو به صورتش نزدیک میکنم وگونه مو می چسبونم به لپ مخملیش ...اشک امونم نمیده ....مثل سیل سرازیر میشه وقلبم شروع میکنه به تند تند تپیدن ...اشک چشمم صورت پسرم رو هم خیس میکنه ...اسم همه دوستانی که منتظرن رو به زبون میارم ومیگم خدایا همه شون یه همچین شبایی رو تجربه کنن ...به حافظه م فشار میارم که اسم کسی از قلم نیفته ...پسرم رو میذارم تو گهواره تا بخوابه ومن دارم به گذشته ها فکر مبکنم ....خدایا شکرت مریم نوشت :دارم اسباب کشی میکنم ....
19 بهمن 1391

28... سر اومدن انتظار

سلام دوستان گلم کمتر از 10 ساعت دیگه قراره ماه من بیاد تو بغلم ...خیلی استرس دارم .... شمار ساعتهایی که دو قلب توی وجودم می تپه داره یک رقمی میشه وقلب دوم من میاد تو بغلم ..دلم برای این روزها تن میشه ...برای لگداش ...برای دلواپسی هاش ....هم هیجان دارم که قراره پسرکم به دنیا بیاد وهم نگرانم ویک دنیا استرس دارم ...صدای تپیدن قلبمو میشنوم ...انگاری قراره از قفسه سیینه م بزنه بیرون ... به دعاهای قشنگتون خیلی محتاجم دوستان گلم براتون دعا میکنم اگه قابل باشه همون لحظه اولی که انتظار 11 ساله م تموم میشه ... دوستان منتظرم ...به یادتون هستممم باید برم نظرات وبلاکمو بخونم ولیست دوستانی که التماس دعا گفتن رو روی یه برگه بنویسم ...
8 بهمن 1391
1